وبـنوش ( حسن ملائی )

شعر - ادبیات داستانی -  فلسفه - سینما - تئاتر - موسیقی - نقاشی

نقدِ خود « نقد » : نوشته ی حسن ملائی شاعر

شنبه یکم آذر ۱۴۰۴
حسن ملائی ( شاعر )

در رابطه با مبحث بیست نکته ی مهم ِ نقد ادبی از دیدگاه پست مدرنیسم ، گفتیم که یکی از دیدگاه ها ، دیگاه زیر است :

نقدِ خود نقد : پست‌مدرنیسم حتی به نقد ادبی سنتی هم بی‌اعتماد است و خودِ فرآیند نقد را به پرسش می‌کشد. در این رابطه چه می توان گفت و چه کسانی در این را بطه صحبت کرده اند و چه گفته اند

در پست‌مدرنیسم، یکی از مباحث مهم «نقدِ خودِ نقد» است؛ یعنی نه تنها متن ادبی، بلکه خود شیوه‌ها، معیارها و ادعاهای نقد ادبی نیز زیر سؤال می‌رود. پست‌مدرنیسم معتقد است که:

معنای «نقد خود نقد» در پست‌مدرنیسم

  1. هیچ نقدی بی‌طرف نیست
    نقد همیشه از دل یک گفتمان، ایدئولوژی یا قدرت خاص بیرون می‌آید.
  2. نقد نمی‌تواند حقیقت نهایی درباره‌ی متن ارائه کند
    هر متن چندلایه و پر از خوانش‌های ممکن است؛ پس نقد فقط «یکی» از این خوانش‌هاست.
  3. مرجعیت و اقتدار منتقد زیر سؤال می‌رود
    منتقد قرار نیست «توضیح‌دهنده‌ی رسمی و نهایی» متن باشد.
  4. نقد خودش یک نوع نوشتار و روایت است
    همان‌قدر ادبی است که خود متن — پس باید خودش هم نقد و خوانش شود.

✦ مهم‌ترین فیلسوفان و نظریه‌پردازانی که به این موضوع پرداخته‌اند

نام

ایده‌ی اصلی در ارتباط با «نقد خود نقد»

ژاک دریدا

نقد باید نشان دهد که هیچ متنی (از جمله خود نقد) معنا و اقتدار ثابت ندارد. «واسازی» شامل واسازی نقد هم هست.

میشل فوکو

نقد بخشی از شبکه‌ی قدرت است؛ منتقد نقشی در تولید و کنترل معنا دارد، نه کشف حقیقت.

ژان بودریار

نقد هم بدل به «شبیه‌سازی» شده؛ مرز بین نقد و متن از بین رفته است.

لیوتار

پایان «کلان‌روایت‌ها» یعنی حتی روایت‌های نقد کلاسیک باید بی‌اعتبار شوند.

رولان بارت

“مرگ مؤلف” → اقتدار از نویسنده به متن و سپس به خواننده منتقل می‌شود؛ نقد تنها یکی از خوانش‌هاست.

پل دومان

نقد ادبی نمی‌تواند حقیقت متن را بیان کند؛ زیرا خودش نیز با همان محدودیت‌های زبانی گرفتار است.

نمونه‌هایی از دیدگاه‌های آنان

🔹 دریدا:

نقد باید «ساختارهای قدرت» را آشکار کند و نشان دهد معنای متن همیشه در حال فرار است — حتی معنای نقد.

🔹 فوکو:

نقد، بخشی از گفتمان قدرت است؛ باید نقش منتقد در شکل‌دهی به دانش و حقیقت بررسی شود.

🔹 بارت:

منتقد دیگر «قاضی متن» نیست؛ خواننده و خودِ متن اهمیت می‌یابند.

نقد سنتی

نقد پست‌مدرن

هدف: کشف پیام و نیت مؤلف

هدف: آشکار کردن چندمعنایی و ناپایداری معنا

منتقد داور است

منتقد هم بازیگر معناست

معیارهای ثابت و رسمی

معیارهای سیال و متکثر

نقد برتر از متن

نقد نیز یک متن است که باید نقد شود

یک جمع‌بندی ساده

پست‌مدرنیسم می‌گوید:

نقد نه «پاسخ نهایی»، بلکه «یک بازی تفسیری» است.

پس منتقد پست‌مدرن به جای اینکه بگوید «متن چه می‌گوید»، می‌پرسد:

  • «چرا ما این‌گونه معناسازی می‌کنیم؟»
  • «قدرت در نقد چه نقشی دارد؟»
  • «آیا ممکن است خود نقد هم اشتباه یا ایدئولوژیک باشد؟»

بریا مثال شعر « خرس محترم » از احمد بیرانوند در نقد پست مدرنیسمی به شکل زیر نقد می شود :

متن شعر :

خرس محترمی را دوست می‌داشتم

که شانه‌ام را شخم می‌کشید

برف بارید

پرنده پافشاری کرد

تا شیارهای پوست را بذر بکارد

آه ای درختان نامنظم

که میان دنده‌هام روییده‌اید

آه ای گوزن‌ها

که میان مهره‌ها را بو می‌کشید

من نام خودم یادم نیست

تنها در آغوش خرس بزرگی به خواب رفته‌ام

که تازه گوزن ماده‌ای را دریده است

خرس به درخت

درخت به جنگل

و من به هیچ تکیه داده‌ام

باد گیس شاخه‌ام را می‌کشد

و نم بارانی از لای پنجه‌ها

بر صورتم می‌چکد

من آن‌چنان گریستم

که نام تو یادم نیست

دوباره

دوباره برف بارید

به خرس گفتم گوزن محترمی بود

اگر برمی‌گشت

دستش را لیسید و گفت:

بعضی‌ها با چشم باز

هنوز خواب می‌بینند.

در این نقد تلاش می‌کنم علاوه بر خوانش متن، خودِ فرآیند نقد و ادعای منتقد بودن را هم زیر سؤال ببرم — همان چیزی که دریدا، فوکو و دومان مطرح می‌کنند.

🔶 نقد پست‌مدرن شعر فوق :

(با تأکید بر «نقدِ خود نقد»)

۱) لغزش هویت و «منِ» بی‌ثبات

شعر با «من» آغاز می‌شود، اما این «من» در همان سطرهای نخست از انسان بودن جدا می‌شود:

  • شانه‌ها → زمین کشاورزی
  • دنده‌ها → جای رویش درخت
  • مهره‌ها → قلمرو گوزن‌ها

پس:

سوژه‌ی انسانی فرو می‌ریزد و بدل به موجودی در مرز حیوان/گیاه/بی‌هویتی می‌شود.

اما آیا منِ منتقد حق دارم بگویم «این» معناست؟
پست‌مدرنیسم می‌گوید: نه.
من فقط یکی از بی‌نهایت خوانش‌ها را تولید می‌کنم.

۲) وارونگی رابطه‌ی قدرت

خرس و گوزن و درخت، نه استعاره‌هایی رام، بلکه «کنش‌گر»‌های قدرتمندند:

عنصر

جایگاه معمول در روایت‌های کلاسیک

جایگاه در متن شما

انسان

سوژه‌ی‌ مسلط

ابژه‌ی تسلیم‌شده

حیوان

تابع و فرع

تعیین‌کننده و مسلط

طبیعت

پس‌زمینه

با اراده و کنشگر

اینجا قدرت از انسان جدا شده و در بدن حیوان/طبیعت رسوب کرده.

اما باز:
آیا این برداشت من درباره‌ی «قدرت» خودش یک شکل قدرت‌ورزی نیست؟
پست‌مدرن می‌گوید: نقد نیز تولید قدرت می‌کند.

۳) معنای سیال: عشق؟ خشونت؟ خواب؟

خرس دوست داشتنی است اما دریده نیز هست.
گوزن محترم است اما طعمه هم هست.

نتیجه:

دوگانگی‌های معنا (عشق/خشونت، پناه/تهدید) فرو می‌پاشد.

اما همین که من «دوگانگی» می‌سازم
دارم متن را در نظامی منطقی زندانی می‌کنم.
پس لازم است نقد نیز واسازی شود.

۴) به تعویق افتادن معنا

«نام» — چیزی که باید هویت را تثبیت کند — دو بار فراموش می‌شود:

  • «من نام خودم یادم نیست»
  • «نام تو یادم نیست»

پست‌ساختارگرایی می‌گوید:

معنا همیشه فرار می‌کند و هیچ نشانه‌ای معنای نهایی ندارد.

ولی باز:
این حرف هم «یک ادعا» است.
چرا باید به منِ منتقد ایمان آورد وقتی خودم ادعا می‌کنم معنا ناپایدار است؟
تناقضِ ساختاری نقد پست‌مدرن همین‌جاست.

۵) شعر به مثابه خوابِ بیداری

خرس در پایان می‌گوید:

«بعضی‌ها با چشم باز هنوز خواب می‌بینند.»

متن خود را خواب در بیداری معرفی می‌کند؛
و نقد نیز وارد این بازی می‌شود:

  • آیا من متن را می‌خوانم؟
  • یا متن دارد من را خوانش می‌کند؟

پست‌مدرن می‌گوید:

نقد نیز بخشی از رؤیاست؛
نقد هم باید بیدار شود.

جمع‌بندی پست‌مدرنیستی

شعر شما:

  • مرزهای انسان و طبیعت را می‌شکند
  • قدرت را بازتوزیع می‌کند
  • معنا را از قطعیت می‌رهاند
  • هویت را در تعلیق نگه می‌دارد

اما هر خوانشی — از جمله همین خوانش من —
یک بازی زبانی است و نه کشف حقیقت نهایی.

پس:

نقد باید خودش را هم نقد کند.

من به شعر معنا دادم
اما شعر همچنان از معنا فرار می‌کند
و نقد من نیز چیزی جز یک داستان دیگر نیست.