درباره فیلم «روی کرهٔ نقرهای» : نوشته حسن ملائی شاعر

خلاصه ی داستان فیلم
گروهی از فضانوردان از زمین به قصد فرار از جامعه ی فاسد و سرکوبگر انسانی به سیارهای ناشناخته میروند. آنها در این سیاره شروع به زایش نسل جدید انسانها میکنند؛ نسلی که والدینشان را مانند پیشگامان مقدس میپرستند.
سالها میگذرد و نسل اول میمیرد، اما قبل از مرگشان همهچیز را با دوربین ثبت میکنند . این فیلمها بعداً به دست فضانوردی دیگر به نام مارک میرسد که تازه از زمین به این سیاره آمده. وقتی مردم سیاره او را میبینند، او را نجاتدهنده و پیامبر وعدهدادهشده میپندارند.
اما این جامعه ی نوپا دشمنی دارد: موجودات پرندهوشی به نام شرن که با انسانها در جنگاند. مردم، مارک را مجبور به رهبری جنگ مقدس علیه شرنها میکنند.
در جریان این جنگ و شکلگیری انواع قدرتطلبی، خرافه، وحشیگری، خیانت و قهرمانسازی ، مارک کمکم میفهمد که:
او نه پیامبر است و نه قهرمان؛ بلکه قربانی انتظارات مردم شده است.
سرانجام بعد از شکستها و توطئهها، مارک توسط همان مردمی که او را خداگونه کرده بودند، به صلیبگونهای بسته میشود و میمیرد. پایان فیلم با بازگشت دوربین به زمین و نمایی از ساحل و شهر مدرن تمام میشود؛ گویی فیلم میگوید: انسان هرجا برود، تاریخ خود را تکرار میکند.
نکته اینکه ! این اثر نیمهتمام است. ژولاوسکی اجازه ی ادامه ی فیلمبرداری را از دولت کمونیستی نگرفت؛ بخشهای حذفشده را خودش با روایتگری و نماهای مستند پر کرده است. همین نقص، خودش تبدیل به بخشی از معنا ست: جهانی ناتمام، حقیقتی که سانسور میشود.
وقتی «روی کرهی نقرهای» (On the Silver Globe) آندژی ژولاوسکی را تماشا میکنیم، فیلم عمداً ما را در برابر پرسشهایی قرار میدهد که قطعاً پاسخ قطعی ندارند. بخشی از اثر، تجربهی یک مکاشفهی فلسفی است. از دل دیدن این جهانِ نیمهتمام و این اسطورهی علمی–فلسفی، پرسشهایی مانند اینها در ذهن شکل میگیرد:
پرسشهای فلسفی دربارهی انسان
انسان بدون تاریخ و تمدن چه میشود؟
آیا ما دوباره همان اشتباهات را تکرار میکنیم؟
اگر تمدن از نو متولد شود،
آیا خشونت و سلطه دوباره ذات انسان را عریان نمیکنند؟
قهرمانسازی و خدایسازی چهقدر از نیاز انسان سرچشمه میگیرد و چهقدر از ترس او؟
پرسشهای وجودی
آزادی چیست وقتی قوانین را خود ما از نو خلق میکنیم؟
آیا رهایی از زمین = رهایی از رنج است؟
یا رنج، همزادِ انسان است حتی در سیارهای دیگر؟
آیا معنای زندگی را میتوان از صفر ساخت،
یا فقط اسطورهی جدیدی جایگزین اسطورهی قبلی میکنیم؟
پرسشهای مربوط به دین، اسطوره و قدرت
حقیقت از کجا میآید؟ از تجربه یا از کلام یک نبی؟
پیامبر کیست؟ انسانی آگاهتر، یا تنها فردی که دیگران را قانع کرده؟
آیا دین فقط ساختاری برای مدیریت ترس جمعی نیست؟
اگر خدایی نباشد، جامعه برای بقا خودش خدا میسازد؟
پرسشهای مرتبط با شناخت و زبان
وقتی انسانی در جهانی نو است، آیا زبان و شناختش نیز نوزادند؟
ما جهان را بر اساس کلمات میفهمیم؛
پس اگر زبان ناقص باشد، واقعیت چگونه شکل میگیرد؟
پرسشهای سیاسی و جامعهشناختی
آیا تاریخ ما چرخهای ابدی از شورش، ایمان، قدرت و خیانت است؟
آیا هر پیام بزرگی سرانجام به ابزاری برای کنترل تبدیل میشود؟
پرسشهای هنری و متافیزیکی
هنر باید رؤیا را بازنمایی کند یا آشوب را؟
اگر جهان ناقص تصویر شود (مثل بخشهای سانسورشدهی فیلم)،
آیا ما به عنوان مخاطب تخیل خود را جای خالیها نمیگذاریم؟
حقیقت چیست؟ چیزی که میبینیم؟ یا آنچه ممنوع شده از دیدن؟
اگر بخواهیم خلاصه کنیم فیلم میپرسد:
اگر از صفر آغاز کنیم، آیا انسان بهشت میسازد؟ یا جهنمی شبیه همانکه از آن گریخته؟