شعری از سعدی یوسف - ترجمه و تألیف از حسن ملائی

( این یک ترجمه ی نظیر به نظیر کلمات نیست و من هدفم بازآفرینی حالوهوای صمیمی،
ملموس و عاطفی شعر سعدی یوسف است، لذا ترجیح دادم آن را به محاوره ترجمه کنم . )
یه درختی هست
خودمم نمیدونم چی باید صداش کنم
میکوبه به خاک و خل رو پنجره ...
شاخههاش که لُخت شدن،
انگاری یه فلز عجیب و غریبن
مثه انگشتای یه دوستی که دیوونه شده ...
...
مه یواشیواش نازکتر میشه
روی نقش و نگار پرده
نشستم وُ به نفسای خودم گوش میدم
توی یه پیانوی خراب.
نکنه وقتشه لباسامو بپوشم ، بزنم بیرون؟
حس میکنم صدای ناقوس تو شقیقهام میپیچه
ولی خب، جنگل ،
رفته قایم شده تو مه...
پس بهتره جم نخورم
بذار دنبال کنم—میشنوی؟—
بذار دنبال کنم اون چیزی که دنیا داره میسازه،
اون کاری که موسیقیای نامرئی باهام میکنن...
قدمامو جمع کنم
به پچپچه های دور گوش بدم
برم همونجایی که مه میخواد.
اصل شعر به عربی :
شجرٌ
لستُ أعرفُ ماذا أُسَمِّيهِ
يَطرقُ ما تَجْمعُ النافذةْ
من فضاءٍ ...
كأنّ الغصونَ التي عَرِيَتْ صارت المعْدِنَ المستحيلَ ،
الأصابعَ في مَرسمٍ لصديقي الذي جُنَّ ...
....................
كان الضبابُ يَشِفُّ
قليلاً
قليلاً
عن النبتةِ النقشِ في ما يقالُ الستائرُ ؛
أُصغي إلى نفَسي في البيانو المعطّل ِ
هل آنَ أن أرتدي ما يقيني
وأخرجَ ؟
( إني أحسُّ صلاصلَ في الصُّدغِ )
لكنما الغابةُ الآنَ تدخلُ مَنأى الضبابِ ...
إذاً ، لن أغادرَ زاويتي ؛
سوف أتْبَعُ ( أسمعُ ؟ )ما يصنعُ الكونُ
ما تفعلُ النغَماتُ الخَفِيّةُ بي ...
سوف أُغْمضُ خطوي
وأُرهِفُ هجْساً تلاشَى
لأمضي إلى ما يريدُ الضباب .