وبـنوش ( حسن ملائی )

شعر - ادبیات داستانی -  فلسفه - سینما - تئاتر - موسیقی - نقاشی

شعری از سعدی یوسف - ترجمه و بازنویسی از حسن ملائی

دوشنبه چهاردهم مهر ۱۴۰۴
حسن ملائی ( شاعر )

عکسی از سعدی یوسف

( این یک ترجمه ی نظیر به نظیر کلمات نیست و من هدفم بازآفرینی حال‌وهوای صمیمی، ملموس و عاطفی شعر سعدی یوسف است، لذا ترجیح دادم آن را به محاوره‌ ترجمه کنم . )

امشب انگاری توی هِندم...
این دیگه بارون موسمیه، نه؟
دستمو دراز می‌کنم،
یه دو سانتی ، پنجره رو باز می زارم،
یه گوشه از پرده رو کنار می‌زنم ،

به خودم می گم :
حالا امشب سنجاب کجا می‌خوابه؟
پرنده چی؟
اون زنبوره ...؟

اون نیمکت تنها،
انگاری امشب رگِ جنگلش جون گرفته


دنیا برام یه شست‌وشوی بی انتهاست ،
که هیچ‌وقت تو هیچ آفتابی خشک نمی‌شه
آفتابی که فقط یه یادی از هند شده ،
چیزایی که یه نخل نوشته بود از اون...

تو همین لحظه، سیگارم خاموش می‌شه.

ماهی‌های برکه‌ی جنگل ،
حتماً رفتن تا تهِ آب
فقط اون گربه‌ست
که صبح رو می‌بینه،
وقتی پرنده داره می‌خونه
تو ساعت دیواری،
تو نمِ پله‌ها...

چه قشنگه این بارون!